(صفت ) بی تامل بی توقف : یک رکابی میای بر سر زهد چون شود دل عنان گرای صبوح . (خاقانی )
یک رکابی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
یک رکابی. [ ی َ / ی ِ رِ ] ( ص نسبی ، اِ مرکب ) یک رکیبی. کنایه از اسب جنیبت است که اسب کتل باشد. ( برهان ). اسب کتل. ( ناظم الاطباء ). کنایه از اسب جنیبت بود. ( آنندراج ) :
عنان یک رکابی زیر می زد
دودستی بر فلک شمشیر می زد.
یک رکابی مپای بر سر زهد
چون شود دل عنان گرای صبوح.
دودستی به تیغ اندرآویختند.
عنان یک رکابی زیر می زد
دودستی بر فلک شمشیر می زد.
نظامی.
|| رفیق. || کسی که مستعد کاری باشد. ( ناظم الاطباء ). || ( ق مرکب ) ثابت قدم. ( یادداشت مؤلف ) : یک رکابی مپای بر سر زهد
چون شود دل عنان گرای صبوح.
خاقانی.
عنان یک رکابی برانگیختنددودستی به تیغ اندرآویختند.
نظامی.
|| ( حامص مرکب ) رفاقت و همدمی. ( ناظم الاطباء ). || کنایه از مستعد کاری شدن. ( برهان ) ( آنندراج ). || به جد شدن در کاری و شتابی. ( غیاث ). پای فشاری کردن و مستعد و مصمم بودن برای جنگ. ( شرفنامه چ وحید دستگردی ص 303 ).فرهنگ عمید
۱. اسب یدک، جنیبت.
۲. [مجاز] کسی که اصرار و پافشاری می کند.
۳. (قید ) [مجاز] با اصرار و پافشاری: یک رکابی مپای بر سر زهد / چون شود دل عنان گرای صبوح (خاقانی: ٤٨٢ ).
۴. رفیق، دوست.
۲. [مجاز] کسی که اصرار و پافشاری می کند.
۳. (قید ) [مجاز] با اصرار و پافشاری: یک رکابی مپای بر سر زهد / چون شود دل عنان گرای صبوح (خاقانی: ٤٨٢ ).
۴. رفیق، دوست.
کلمات دیگر: