(اسم ) ۱- سیاست . ۲- فسق (سنگلاخ ) : برنددست بدست اهل عشرتم همه روز چوقحبهای که بزورش برندشب به یساق . ( ملافوقی ) ۳ - ترتیب وساختگی .
یسق
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
یسق. [ ی َ س َ ] ( ترکی ، اِ ) قاعده و قانون و ترتیب. ( ناظم الاطباء ). این کلمه به این صورت در هیچیک از فرهنگهای دیگر که در دسترس بود نیامده. احتمالاً «نسق » است یا ظاهراً صورتی از «یساق » می باشد. رجوع به «یساق » شود.
فرهنگ عمید
یاسا، ترتیب، نظم، تعبیه.
کلمات دیگر: