کلمه جو
صفحه اصلی

هشاشت

لغت نامه دهخدا

هشاشت. [ هََ ش َ ] ( ع مص ) شادمانی نمودن. شادی کردن. خوشرویی : بوزنه هشاشتی نمود و بشاشتی ظاهر کرد. ( سندبادنامه ). رجوع به هشاشة شود.

هشاشة. [ هََ ش َ ] ( ع مص ) شادمانی و سبکی نمودن. || خورسند شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به هشاش شود. || نرم و سست شدن. ( اقرب الموارد ).

هشاشة. [ هََ ش ْ شا ش َ ] ( ع ص ) قربة هشاشة؛ مشکی که از وی آب چکد به سبب تنکی پوست. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و السید عاصم آن را به تخفیف ضبط کرده است. ( اقرب الموارد ).

هشاشت . [ هََ ش َ ] (ع مص ) شادمانی نمودن . شادی کردن . خوشرویی : بوزنه هشاشتی نمود و بشاشتی ظاهر کرد. (سندبادنامه ). رجوع به هشاشة شود.


فرهنگ عمید

۱. شاد شدن.
۲. شادمانی و گشاده رویی.


کلمات دیگر: