in the lump, entirely, all at once
یک قلم
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
کلا بامره : قمروزیرعرض کرد : قربانت گردم این را یک قلم بدانید آنکس که این کار را کرده مذهبش البته سوای مذهب عیسویان بوده.. .
لغت نامه دهخدا
یک قلم. [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ ]( ص مرکب ، ق مرکب ) نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. ( ناظم الاطباء ). || کنایه از تمام و مجموع. ( از آنندراج ). همه. بالکل. ( غیاث ). همگی. جملگی. تماماً. ( ناظم الاطباء ) :
بس که فکرم یک قلم گردید صرف نوخطان
نامه ٔعصیان من چون مشق طفلان شد سیاه.
تا زیر مشق خط شده روی چو ماه تو.
یارب کسی مباد به روز سیاه من.
بشوی از حرف باطل یک قلم لوح بیانم را.
بس که فکرم یک قلم گردید صرف نوخطان
نامه ٔعصیان من چون مشق طفلان شد سیاه.
محمد سعید اشرف ( از آنندراج ).
عالم به یک قلم شده در چشم من سیاه تا زیر مشق خط شده روی چو ماه تو.
ملامفید بلخی ( از آنندراج ).
خطش گرفته صفحه رو را به یک قلم یارب کسی مباد به روز سیاه من.
ملامفید بلخی ( از آنندراج ).
الهی پرتو از نور یقین ده شمع جانم رابشوی از حرف باطل یک قلم لوح بیانم را.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
|| یک جا. یک بار. یک باره. در میان بازاریان مصطلح است ،گویند: فلانی یک قلم صدهزار تومان جنس خرید.فرهنگ عمید
کلاً، جملگی، همگی.
کلمات دیگر: