<div class="boxBd">یخین. [ ی َ ] ( ص نسبی ) یخی. منسوب به یخ. مانند یخ. از جنس یخ. از یخ. ( یادداشت مؤلف ) : <br>مانند یکی جام یخین است شباهنگ <br>بزدوده به قطره ی ْ سحری چرخ کیانیش <br>گر نیست یخین چون که چو خورشید برآید<br>هرچند که جویند نیابند نشانیش.<div class="au">ناصرخسرو.</div>و رجوع به یخ و یخی شود.</div>

یخین. [ ی َ ] ( ص نسبی ) یخی. منسوب به یخ. مانند یخ. از جنس یخ. از یخ. ( یادداشت مؤلف ) : مانند یکی جام یخین است شباهنگ بزدوده به قطره ی ْ سحری چرخ کیانیش گر نیست یخین چون که چو خورشید برآید هرچند که جویند نیابند نشانیش. ناصرخسرو. و رجوع به یخ و یخی شود.

لغت نامه دهخدا

<div class="boxBd">یخی منسوب به یخ</div>

فرهنگ فارسی

<div class="boxBd">۱. از جنس یخ.<br>۲. [مجاز] بی عاطفه.</div>

۱. از جنس یخ. ۲. [مجاز] بی عاطفه.

یخین

فرهنگ فارسی

لغت نامه دهخدا

فرهنگ عمید