کلمه جو
صفحه اصلی

شکری

فارسی به انگلیسی

sugared, sugary, cream-coloured

مترادف و متضاد

sugary (صفت)
شیرین، قندی، ملیح، شیرین زبان، شکری، قنددار

saccharine (صفت)
شیرین، قندی، ساخارین دار، شکری، محتوی قند

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به شکر . ۲ - رنگ زرد مایل به سرخ .
گوشت پاره فربه جمع شکره یا شاه شکری گوسپند پر شیر .

لغت نامه دهخدا

شکری. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] ( ص نسبی ، اِ ) منسوب به شکر: رنگ شکری ( رنگی بین کرم و زرد ). سفید مایل به زردی. به رنگ شکر. ( از یادداشت مؤلف ). رنگ زرد کمرنگ و خاکی رنگ. ( از ناظم الاطباء ). نام رنگ سرخ ، و بعضی گویند رنگی که زردی اش بسیار باشد و قدری مایل به سرخی بود و برخی بر آنند که نوعی است از رنگها و آن سفید مایل به زردی کم است. ( آنندراج ) :
که بافت آن قصب شکّری به قامت نی
که دوخت آن عسلی خرقه بر قد زنبور؟
سلمان ساوجی ( از آنندراج ).
تنگ کرده ست بسی حوصله زآن تنگ شکر
از لب پسته آن مهوش رنگ شکری.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
- رنگ شکری ؛ رنگ زرد کمرنگ و خاکی رنگ. ( ناظم الاطباء ).
- لب شکری ؛ رجوع به ماده شکرلب و لب شکری در جای خود شود.
|| نوعی میوه. ( یادداشت مؤلف ) :
رازقی و ملاحی و خزری
بوزری و گلابی و شکری.
نظامی.
|| به لغت بلوچی ، نوعی خرما. ( یادداشت مؤلف ).

شکری. [ ش َ را ]( ع ص ، اِ ) گوشت پاره فربه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ج ِ شَکِرة. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || شاة شکری ؛ گوسپند پرشیر. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || عین شکری ؛ چشم پر از اشک. ( از اقرب الموارد ).

شکری. [ ش َک َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنه آن 113 تن. آب از قنات و محصول عمده آن غلات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

شکری. [ ش ُ ] ( اِخ )... افندی صادق. اوراست : 1- تاریخ التمدن المصری. 2- تاریخ الفنون الجمیلة. و تألیفاتی دیگر. ( از معجم المطبوعات مصر ).

شکری. [ ش ُ ] ( اِخ )یا شکری بیک. از سرکردگان اکراد و از فرماندهان سلطان سلیم خان قانونی بود. او راست : الفتوحات السلیمیة فی التاریخ ( به نظم ). ( از اسماءالمؤلفین ج 1 ص 419 ).

شکری. [ ش ُ ] ( اِخ ) شکری بک ابن علی محمدبن عبدالکریم بن طالب عسلی دمشقی ( متولد 1868، مقتول 1918م. ). از رهبران نامی انقلاب جدید ملل عرب است. وی در دمشق بدنیا آمد و در مدارس آنجا تحصیل کرد. و از دمشق به نمایندگی مجلس نمایندگان عثمانی برگزیده شد و روزنامه قبس را منتشر ساخت. و به سمت بازرسی ولایت حلب منصوب شد. ولی وقتی که جنگ جهانی اول درگرفت از طرف دیوان عالی کشور به اعدام محکوم گشت و حکم در دمشق اجرا شد. او راست : 1- الخراج فی الاسلام. 2- القضاء و النواب. ( از معجم المطبوعات مصر ).

شکری . [ ش َ را ](ع ص ، اِ) گوشت پاره ٔ فربه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ شَکِرة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || شاة شکری ؛ گوسپند پرشیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || عین شکری ؛ چشم پر از اشک . (از اقرب الموارد).


شکری . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به شکر: رنگ شکری (رنگی بین کرم و زرد). سفید مایل به زردی . به رنگ شکر. (از یادداشت مؤلف ). رنگ زرد کمرنگ و خاکی رنگ . (از ناظم الاطباء). نام رنگ سرخ ، و بعضی گویند رنگی که زردی اش بسیار باشد و قدری مایل به سرخی بود و برخی بر آنند که نوعی است از رنگها و آن سفید مایل به زردی کم است . (آنندراج ) :
که بافت آن قصب شکّری به قامت نی
که دوخت آن عسلی خرقه بر قد زنبور؟

سلمان ساوجی (از آنندراج ).


تنگ کرده ست بسی حوصله زآن تنگ شکر
از لب پسته ٔ آن مهوش رنگ شکری .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
- رنگ شکری ؛ رنگ زرد کمرنگ و خاکی رنگ . (ناظم الاطباء).
- لب شکری ؛ رجوع به ماده ٔ شکرلب و لب شکری در جای خود شود.
|| نوعی میوه . (یادداشت مؤلف ) :
رازقی و ملاحی و خزری
بوزری و گلابی و شکری .

نظامی .


|| به لغت بلوچی ، نوعی خرما. (یادداشت مؤلف ).

شکری . [ ش َک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عربخانه ٔ بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 113 تن . آب از قنات و محصول عمده ٔ آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


شکری . [ ش ُ ] (اِخ ) ... افندی صادق . اوراست : 1- تاریخ التمدن المصری . 2- تاریخ الفنون الجمیلة. و تألیفاتی دیگر. (از معجم المطبوعات مصر).


شکری . [ ش ُ ] (اِخ ) شکری بک ابن علی محمدبن عبدالکریم بن طالب عسلی دمشقی (متولد 1868، مقتول 1918م .). از رهبران نامی انقلاب جدید ملل عرب است . وی در دمشق بدنیا آمد و در مدارس آنجا تحصیل کرد. و از دمشق به نمایندگی مجلس نمایندگان عثمانی برگزیده شد و روزنامه ٔ قبس را منتشر ساخت . و به سمت بازرسی ولایت حلب منصوب شد. ولی وقتی که جنگ جهانی اول درگرفت از طرف دیوان عالی کشور به اعدام محکوم گشت و حکم در دمشق اجرا شد. او راست : 1- الخراج فی الاسلام . 2- القضاء و النواب . (از معجم المطبوعات مصر).


شکری . [ ش ُ ] (اِخ ) عبدالرحمان . از مؤلفان است و او راست : 1- الاعترافات چ اسکندریه 1916م . 2- دیوان (شکری ) که هفت جلد است به نام های گوناگون . و در جلد پنجم ، مقدمه ای درباره ٔ شعر و سبکهای شعری دارد. (از معجم المطبوعات مصر).


شکری . [ ش ُ ] (اِخ )یا شکری بیک . از سرکردگان اکراد و از فرماندهان سلطان سلیم خان قانونی بود. او راست : الفتوحات السلیمیة فی التاریخ (به نظم ). (از اسماءالمؤلفین ج 1 ص 419).


فرهنگ عمید

۱. شکردار، شیرین.
۲. به رنگ شکر.

گویش مازنی

/shakri/ سبوی برنج

سبوی برنج



کلمات دیگر: