کلمه جو
صفحه اصلی

کردسه

لغت نامه دهخدا

( کردسة ) کردسة. [ ک َ دَ س َ ] ( ع اِ ) بند. || ( اِمص ) رفتاری است که در آن قدم نزدیک گذارند مانند بندیان. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).

کردسة. [ ک َ دَ س َ ] ( ع مص ) گله گله گردانیدن اسبان را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || گرد آوردن و بستن چیزی را. ( از اقرب الموارد ). || گرد آورده شدن دست و پای مرد و فعل آن مجهول آید. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سخت راندن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). راندن به سختی و عنف. ( ناظم الاطباء ). || کردسة فوق بعضهم ؛ بعضی را روی بعضی انداختن. ( دزی ج 2 ص 454 ).

کردسة. [ ک َ دَ س َ ] (ع اِ) بند. || (اِمص ) رفتاری است که در آن قدم نزدیک گذارند مانند بندیان . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).


کردسة. [ ک َ دَ س َ ] (ع مص ) گله گله گردانیدن اسبان را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || گرد آوردن و بستن چیزی را. (از اقرب الموارد). || گرد آورده شدن دست و پای مرد و فعل آن مجهول آید. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخت راندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). راندن به سختی و عنف . (ناظم الاطباء). || کردسة فوق بعضهم ؛ بعضی را روی بعضی انداختن . (دزی ج 2 ص 454).


گویش مازنی

/kar dasse/ یک دسته از خوشه ی شالی

یک دسته از خوشه ی شالی



کلمات دیگر: