کلمه جو
صفحه اصلی

رقع

لغت نامه دهخدا

رقع. [ رَ ] ( ع اِ ) شوی. گویند: لاحظی رقعک ؛ ای لارزقک اﷲ زوجاً. ( ناظم الاطباء ). شوی. ( آنندراج ). شوی. یقال : لاحظی رقعک ؛ ای لارزقک اﷲ زوجاً...او تصحیف ، و تفسیر الرقع بالزوج ظن و تخمین و الصواب رفغک بالالف والغین. ( منتهی الارب ). || آسمان. آسمان هفتم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

رقع. [ رَ ] ( ع مص ) شتافتن. ( از اقرب الموارد ). بشتافتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بشتاب رفتن. ( ناظم الاطباء ). || درپی کردن جامه را. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). در پی نهادن جامه را. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). وصله کردن. رقعه دوختن. پیوند کردن جامه را. پیوند و در پی و وصله کردن جامه را. ( یادداشت مؤلف ). پاره در جامه کردن. ( المصادر زوزنی ).پاره در جامه دادن. ( دهار ). پینه کردن :
ترا قرآن به اطلس خواند تا زو کسوتی یابی
قیامت را تو این معنی ز رقع و بوریایابی.
سنایی.
|| نکوهیدن و هجا کردن کسی را. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). هجای کسی کردن و نکوهیدن وی را. ( از منتهی الارب ). || به هدف رسیدن تیر. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ترسیدن از ویرانی چاه و مقدار یک یادو قامت برآوردن آن را. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج )( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || به خله فارس رسیدن و نیزه زدن آن را ( خله بین نیزه زده را گویند ). ( ناظم الاطباء ). مقدار زد نیزه دریافته نیزه زدن کسی را. یقال رقع خلة الفارس ، اذا ادرکه فطعنه. والخلة: الفرجة بین الطاعن و المطعون. ( منتهی الارب ). || دست چپ بردن زیر لقمه در وقت خوردن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). دست چپ کردن زیر لقمه در وقت خوردن ومنه : کان معاویة یلقم بیده و یرقع باخری ، ای یبسط احدی یدیه لینتشر علیها ماسقط من لقمة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

رقع. [ رُ ق َ ] ( ع اِ ) ج ِ رُقَعَة. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به رقعه شود.

رقع. [ رَ ] (ع اِ) شوی . گویند: لاحظی رقعک ؛ ای لارزقک اﷲ زوجاً. (ناظم الاطباء). شوی . (آنندراج ). شوی . یقال : لاحظی رقعک ؛ ای لارزقک اﷲ زوجاً...او تصحیف ، و تفسیر الرقع بالزوج ظن و تخمین و الصواب رفغک بالالف والغین . (منتهی الارب ). || آسمان . آسمان هفتم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


رقع. [ رَ ] (ع مص ) شتافتن . (از اقرب الموارد). بشتافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بشتاب رفتن . (ناظم الاطباء). || درپی کردن جامه را. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). در پی نهادن جامه را. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). وصله کردن . رقعه دوختن . پیوند کردن جامه را. پیوند و در پی و وصله کردن جامه را. (یادداشت مؤلف ). پاره در جامه کردن . (المصادر زوزنی ).پاره در جامه دادن . (دهار). پینه کردن :
ترا قرآن به اطلس خواند تا زو کسوتی یابی
قیامت را تو این معنی ز رقع و بوریایابی .

سنایی .


|| نکوهیدن و هجا کردن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). هجای کسی کردن و نکوهیدن وی را. (از منتهی الارب ). || به هدف رسیدن تیر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ترسیدن از ویرانی چاه و مقدار یک یادو قامت برآوردن آن را. (ناظم الاطباء) (از آنندراج )(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به خله ٔ فارس رسیدن و نیزه زدن آن را (خله بین نیزه زده را گویند). (ناظم الاطباء). مقدار زد نیزه دریافته نیزه زدن کسی را. یقال رقع خلة الفارس ، اذا ادرکه فطعنه . والخلة: الفرجة بین الطاعن و المطعون . (منتهی الارب ). || دست چپ بردن زیر لقمه در وقت خوردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دست چپ کردن زیر لقمه در وقت خوردن ومنه : کان معاویة یلقم بیده و یرقع باخری ، ای یبسط احدی یدیه لینتشر علیها ماسقط من لقمة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

رقع. [ رُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ رُقَعَة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به رقعه شود.



کلمات دیگر: