کلمه جو
صفحه اصلی

دروء

لغت نامه دهخدا

دروء. [ دُ ] ( ع مص ) ناگاه برآمدن مرد، یاعام است. ( از منتهی الارب ). درء. ( اقرب الموارد ). و از این مصدر است : کوکب دِرّی ؛ ناگاه برآینده ، و برخی دُرّی خوانند منسوب به دُرّ. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).و رجوع به درء شود. || روشن شدن و درخشیدن ستاره. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || غددناک شدن شتر و آماسیدن پشت وی با غده. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || گستردن و فراخ گردانیدن چیزی. ( آنندراج ). بسط. ( اقرب الموارد ).

دروء. [ دُ ] ( ع اِ ) دروءالطریق ؛ شکافها و آب کنده های راه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و آن جمع دَرْء است به معنی کژی و انحراف و خمیدگی. ( از اقرب الموارد ).

دروء. [ دُ ] (ع اِ) دروءالطریق ؛ شکافها و آب کنده های راه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و آن جمع دَرْء است به معنی کژی و انحراف و خمیدگی . (از اقرب الموارد).


دروء. [ دُ ] (ع مص ) ناگاه برآمدن مرد، یاعام است . (از منتهی الارب ). درء. (اقرب الموارد). و از این مصدر است : کوکب دِرّی ؛ ناگاه برآینده ، و برخی دُرّی خوانند منسوب به دُرّ. (یادداشت مرحوم دهخدا).و رجوع به درء شود. || روشن شدن و درخشیدن ستاره . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || غددناک شدن شتر و آماسیدن پشت وی با غده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گستردن و فراخ گردانیدن چیزی . (آنندراج ). بسط. (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: