کلمه جو
صفحه اصلی

سرحه

لغت نامه دهخدا

( سرحة ) سرحة.[ س َ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) درخت بزرگ. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). و در قول عنترة «بطل کأن ثیابه فی سرحة»؛ یعنی از درازی بالا و بزرگی اندام چنان است که گویی جامه او بر درختی بزرگ افکنده است. || یکی سرح ، و آن درختی است که میوه آن مانند انگوراست. ( از اقرب الموارد ). || مرد درازبالا.( منتهی الارب ). || خرماده نوجوان که هنوزباردار نگردیده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

سرحة. [ س َ ح َ ] ( اِخ ) شهرکی است به عربستان آبادان و خرم. ( حدود العالم ). روستایی است در یمن که یکی از لنگرگاههای بحری است. ( معجم البلدان ).

سرحة. [ س َ ح َ ] (اِخ ) شهرکی است به عربستان آبادان و خرم . (حدود العالم ). روستایی است در یمن که یکی از لنگرگاههای بحری است . (معجم البلدان ).


سرحة.[ س َ ح َ ] (ع ص ، اِ) درخت بزرگ . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). و در قول عنترة «بطل کأن ثیابه فی سرحة»؛ یعنی از درازی بالا و بزرگی اندام چنان است که گویی جامه ٔ او بر درختی بزرگ افکنده است . || یکی سرح ، و آن درختی است که میوه ٔ آن مانند انگوراست . (از اقرب الموارد). || مرد درازبالا.(منتهی الارب ). || خرماده ٔ نوجوان که هنوزباردار نگردیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


دانشنامه عمومی

سرحه، روستایی از توابع بخش چندار شهرستان ساوجبلاغ در استان البرز ایران است.
این روستا در دهستان برغان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۲۲ نفر (۴۴خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: