لپ پريده کردن يا شدن , ژتن , ريزه , تراشه , مهره اي که دربازي نشان برد وباخت است , ژتون , ورقه شدن , رنده کردن , سيب زميني سرخ کرده , تکه کوچک (برف وغيره) , ورقه , پوسته , فلس , جرقه , پوسته پوسته شدن , ورد امدن , برفک زدن تلويزيون
رقاقه
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
( رقاقة ) رقاقة. [ رُ ق َ ] ( ع اِ ) یکی رُقاق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نان تنک. ج ، رقاق. ( منتهی الارب ). یک نان تنک. یک لواش. ج ، رُقاق. ( یادداشت مؤلف ). یکی رقاق به معنی نان نازک. ( از اقرب الموارد ).
رقاقة.[ رَ ق َ ] ( ع اِمص ) تنکی و نازکی. ( ناظم الاطباء ).
رقاقة.[ رَ ق َ ] ( ع اِمص ) تنکی و نازکی. ( ناظم الاطباء ).
رقاقة. [ رُ ق َ ] (ع اِ) یکی رُقاق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نان تنک . ج ، رقاق . (منتهی الارب ). یک نان تنک . یک لواش . ج ، رُقاق . (یادداشت مؤلف ). یکی رقاق به معنی نان نازک . (از اقرب الموارد).
رقاقة.[ رَ ق َ ] (ع اِمص ) تنکی و نازکی . (ناظم الاطباء).
کلمات دیگر: