مبقت. [ م ُ ب َق ْ ق َ ] ( ع ص ) مرد احمق. ( منتهی الارب ). احمق. مختلطالعقل. ( از ذیل اقرب الموارد ). احمق. ( محیطالمحیط ).
مبقة. [ م ُ ب ِق ْ ق َ ] ( ع ص ) ارض مبقة؛ زمین بسیار بَق . بسیارپشه دار. پشه ناک. ( از ذیل اقرب الموارد ). و رجوع به بق شود.
مبقة. [ م ِ ب َق ْق َ ] ( ع ص ) زن بسیاراولاد. ( از ذیل اقرب الموارد ).
مبقة. [ م ُ ب ِق ْ ق َ ] ( ع ص ) ارض مبقة؛ زمین بسیار بَق . بسیارپشه دار. پشه ناک. ( از ذیل اقرب الموارد ). و رجوع به بق شود.
مبقة. [ م ِ ب َق ْق َ ] ( ع ص ) زن بسیاراولاد. ( از ذیل اقرب الموارد ).