ناگهان غفله :( ناگاهی سیاهیی بروی بگذشت )
ناگاهی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ناگاهی. ( ق مرکب ) ناگاه. ناگهان :
شب زمستان بود کپّی سرد یافت
کرمکی شبتاب ناگاهی بتافت.
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری.
شب زمستان بود کپّی سرد یافت
کرمکی شبتاب ناگاهی بتافت.
رودکی.
گرد گرداب مگرد ارْت نیاموخت شنا که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری.
لبیبی.
ناگاهی سیاهئی بر وی بگذشت. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 75 ).کلمات دیگر: