کلمه جو
صفحه اصلی

متکلی

لغت نامه دهخدا

متکلی. [ م ُ ت َ ک َل ْلی ] ( ع ص ) متوقف در پس لشکر. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تکلی شود.

متکلی ٔ. [ م ُ ت َ ک َل ْ ل ِءْ ] ( ع ص ) مهلت و زمان خواهنده ٔقرض. مأخوذ از کلا. ( آنندراج ). آن که درنگی میکند ومهلت میخواهد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تکلؤ شود.

متکلی ٔ. [ م ُ ت َ ک َل ْ ل ِءْ ] (ع ص ) مهلت و زمان خواهنده ٔقرض . مأخوذ از کلا. (آنندراج ). آن که درنگی میکند ومهلت میخواهد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکلؤ شود.


متکلی . [ م ُ ت َ ک َل ْلی ] (ع ص ) متوقف در پس لشکر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکلی شود.



کلمات دیگر: