آن چه از باران شب بامدادان در پائین سنگ پیدا گردد از گیاه .
لزق
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
لزق. [ ل ِ ] ( ع ص ) ( چنانکه لصق و لزج معرب لیز است ) ملاصق و قریب به پهلو. یقال فلان لزقی و یلزقی ؛ ای بجنبی. و داره لزق داری ؛ ای ملاصق. ( منتهی الارب ).
لزق.[ ل َ زَ ] ( ع اِ ) آنچه از باران شب ، بامدادان در پائین سنگ پیدا گردد از گیاه. ( منتهی الارب ). لزیقاء.
لزق.[ ل َ زَ ] ( ع اِ ) آنچه از باران شب ، بامدادان در پائین سنگ پیدا گردد از گیاه. ( منتهی الارب ). لزیقاء.
لزق . [ ل ِ ] (ع ص ) (چنانکه لصق و لزج معرب لیز است ) ملاصق و قریب به پهلو. یقال فلان لزقی و یلزقی ؛ ای بجنبی . و داره لزق داری ؛ ای ملاصق . (منتهی الارب ).
لزق .[ ل َ زَ ] (ع اِ) آنچه از باران شب ، بامدادان در پائین سنگ پیدا گردد از گیاه . (منتهی الارب ). لزیقاء.
کلمات دیگر: