کلمه جو
صفحه اصلی

مثدن

لغت نامه دهخدا

مثدن. [ م ُ ث َ د دَ ] ( ع ص ) مرد بسیارگوشت گران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بسیارگوشت. ثَدِن. ( ازاقرب الموارد ). || آنکه دستش کوتاه و گردو ناقص باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). || کسی که در سینه وی گوشت زیادی باشد مانند پستان زن. ( ناظم الاطباء ).

مثدن. [ م ُ دَ ] ( ع ص ) ناقص خلقت. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماده بعد شود.

مثدن . [ م ُ ث َ د دَ ] (ع ص ) مرد بسیارگوشت گران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بسیارگوشت . ثَدِن . (ازاقرب الموارد). || آنکه دستش کوتاه و گردو ناقص باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || کسی که در سینه ٔ وی گوشت زیادی باشد مانند پستان زن . (ناظم الاطباء).


مثدن . [ م ُ دَ ] (ع ص ) ناقص خلقت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.



کلمات دیگر: