کلمه جو
صفحه اصلی

مثعل

لغت نامه دهخدا

مثعل. [ م َ ع َ ] ( ع ص ) پر از روباه و روباه ناک. ( ناظم الاطباء ). زمین روباه ناک. ( آنندراج ). و رجوع به مثعلة شود.

مثعل. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) ورد مثعل ؛ ورد انبوه ناک. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). آبشخور پر ازدحام. ( از ذیل اقرب الموارد ). || مهمانان بسیار. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مهمان بسیار. ( ناظم الاطباء ). || خلاف کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). قوم مخالف. ( ناظم الاطباء ). || کار سخت. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). کارمهم و درهم. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اثعال شود.

مثعل . [ م َ ع َ ] (ع ص ) پر از روباه و روباه ناک . (ناظم الاطباء). زمین روباه ناک . (آنندراج ). و رجوع به مثعلة شود.


مثعل . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) ورد مثعل ؛ ورد انبوه ناک . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). آبشخور پر ازدحام . (از ذیل اقرب الموارد). || مهمانان بسیار. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مهمان بسیار. (ناظم الاطباء). || خلاف کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). قوم مخالف . (ناظم الاطباء). || کار سخت . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کارمهم و درهم . (ناظم الاطباء). و رجوع به اثعال شود.



کلمات دیگر: