کلمه جو
صفحه اصلی

متیح

لغت نامه دهخدا

متیح. [ م ِ ی َ ] ( ع ص ) آن که پیش آید به کاری که نباید، یا آن که خود را در بلا افکند. ( ازمنتهی الارب ) ( آنندراج ). تیاح. ( از اقرب الموارد ) ). کسی که پیش آید وی را کاری که نباید و قصد آن نکرده باشد و کسی که خود را در بلا افکند. ( ناظم الاطباء ). ورجوع به تیاح شود. || اسبی که از نشاط خمان و چمان رود. || قلب متیح ؛ دل مایل بهر چیز. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

متیح. [ م ُ ی َ ] ( ع ص ) تقدیر شده و تعیین شده و اندازه شده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به متاح شود.

متیح . [ م ِ ی َ ] (ع ص ) آن که پیش آید به کاری که نباید، یا آن که خود را در بلا افکند. (ازمنتهی الارب ) (آنندراج ). تیاح . (از اقرب الموارد)). کسی که پیش آید وی را کاری که نباید و قصد آن نکرده باشد و کسی که خود را در بلا افکند. (ناظم الاطباء). ورجوع به تیاح شود. || اسبی که از نشاط خمان و چمان رود. || قلب متیح ؛ دل مایل بهر چیز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).


متیح . [ م ُ ی َ ] (ع ص ) تقدیر شده و تعیین شده و اندازه شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به متاح شود.



کلمات دیگر: