کشت زار. و از آن چیزها نیز یکی آن بود که اندر خزینه فرش بساطی بود باز کردندی و بدان نشستندی بدان وقت که اندر زمین سبزی و شکوفه نماندی و لب های آن بر کرانه گرداگرد بزمزد بافته بود هر که اندر آن بنگرستی پنداشتی مبقله خیار است یا کشته زاری
کشته زار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کشته زار. [ ک ِ ت َ / ت ِ] ( اِ مرکب ) کشت زار. مزرعه : از آن چیزها نیز یکی آن بود که اندر خزینه فرش بساطی بود آن را باز کردندی و بدان نشستندی بدان وقت که اندر زمین سبزی و شکوفه نماندی و لب های آن بر کرانه گرداگرد به زمرد بافته بود هر که اندر آن بنگرستی پنداشتی مبقله خیار است یا کشته زاری. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آنگه عیان شود که بود موسم درو.
بکشته زار جگرتشنگان نداد نمی.
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آنگه عیان شود که بود موسم درو.
حافظ.
نمیکنم گله ای لیک ابر رحمت دوست بکشته زار جگرتشنگان نداد نمی.
حافظ.
کلمات دیگر: