کلمه جو
صفحه اصلی

متکفی

لغت نامه دهخدا

متکفی. [ م ُ ت َ ک َف ْ فی ] ( ع ص ) درخت بلند و گیاه دراز. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

متکفی ٔ. [ م ُ ت َ ک َف ْ ف ِءْ ] ( ع ص ) ( از «ک ف ء» ) ناو ناوان رونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). با شوکت و حشمت و کسی که با عظمت و بزرگواری راه میرود. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تکفؤ شود.

متکفی ٔ. [ م ُ ت َ ک َف ْ ف ِءْ ] (ع ص ) (از «ک ف ء») ناو ناوان رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). با شوکت و حشمت و کسی که با عظمت و بزرگواری راه میرود. (ناظم الاطباء). رجوع به تکفؤ شود.


متکفی . [ م ُ ت َ ک َف ْ فی ] (ع ص ) درخت بلند و گیاه دراز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).



کلمات دیگر: