کلمه جو
صفحه اصلی

کشتی گر

فرهنگ فارسی

( صفت ) کشتی ساز .
کشتی گیر . آنکه کشتی گیرد.

لغت نامه دهخدا

کشتی گر. [ ک َ / ک ِ گ َ ] ( ص مرکب ) کشتی ساز. ( ناظم الاطباء )( آنندراج ) : چون از این کارها فارغ شدند کشتی گران کشتیها می ساختند. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ). || ملاح. ناخدا. سفان ( دهار ) :
جهاندار سالی بمکران بماند
ز هر جای کشتی گران را بخواند.
فردوسی.

کشتی گر. [ ک ُ گ َ / گ ِ ] ( ص مرکب ) کشتی گیر. آنکه کشتی گیرد :
نه با کشتی گران زور آزمایم
نه با میخوارگان رامش فزایم.
( ویس و رامین ).

کشتی گر. [ ک َ / ک ِ گ َ ] (ص مرکب ) کشتی ساز. (ناظم الاطباء)(آنندراج ) : چون از این کارها فارغ شدند کشتی گران کشتیها می ساختند. (اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی ). || ملاح . ناخدا. سفان (دهار) :
جهاندار سالی بمکران بماند
ز هر جای کشتی گران را بخواند.

فردوسی .



کشتی گر. [ ک ُ گ َ / گ ِ ] (ص مرکب ) کشتی گیر. آنکه کشتی گیرد :
نه با کشتی گران زور آزمایم
نه با میخوارگان رامش فزایم .

(ویس و رامین ).




کلمات دیگر: