سبک و چالاک
مبهل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مبهل. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) مباهل. باهل. ناقه بی پستان بند و نشان و مهار. ( از محیطالمحیط ) ( از اقرب الموارد ). || آن که شتر را بی شبان یا بی مهار گذارد تا بچرد هر جا که خواهد. ( آنندراج ). || آنکه می نوازد. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جانسون ). || آن که گذارد کسی را بر مراد وی و آزاد کند. ( آنندراج ). آن که آزاد میکند و اذن میدهد دیگری را که هر چه خواهد میکند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مبهل. [ م ِ هََ ] ( ع ص ) سبک و چالاک. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مبهل. [ م ِ هََ ] ( ع ص ) سبک و چالاک. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مبهل . [ م ِ هََ ] (ع ص ) سبک و چالاک . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مبهل . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) مباهل . باهل . ناقه ٔ بی پستان بند و نشان و مهار. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). || آن که شتر را بی شبان یا بی مهار گذارد تا بچرد هر جا که خواهد. (آنندراج ). || آنکه می نوازد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون ). || آن که گذارد کسی را بر مراد وی و آزاد کند. (آنندراج ). آن که آزاد میکند و اذن میدهد دیگری را که هر چه خواهد میکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
کلمات دیگر: