مبسل. [ م ُ س ِ ] ( ع ص ) به هلاکت سپرنده کسی را. ( ناظم الاطباء ).
مبسل. [ م ُ س َ ] ( ع ص ) به هلاکت سپرده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مبسل. [ م ُ ب َس ْ س َ ] ( ع ص ) حنظل مبسل ؛ حنظلی که بی آمیزش چیزی خورده ، ناخوش دارند مزه آنرا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از محیطالمحیط ).
مبسل. [ م ُ س َ ] ( ع ص ) به هلاکت سپرده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مبسل. [ م ُ ب َس ْ س َ ] ( ع ص ) حنظل مبسل ؛ حنظلی که بی آمیزش چیزی خورده ، ناخوش دارند مزه آنرا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از محیطالمحیط ).