کلمه جو
صفحه اصلی

عملجات

لغت نامه دهخدا

عملجات. [ ع َ م َ ل َ/ ل ِ ] ( از ع ، اِ ) ج ِ عَمَله که خود در عربی جمع است ، اما در فارسی امروز بمعنی کارگر استعمال میشود.

عملجات. [ ع َ م َ ل َ ] ( اِخ ) عملجات چقاخورنشین. تیره ای از شعبه ایهاوند، از طایفه هفت لنگ ، از ایل بختیاری هستند. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 73 ).

عملجات . [ ع َ م َ ل َ ] (اِخ ) عملجات چقاخورنشین . تیره ای از شعبه ٔ ایهاوند، از طایفه ٔ هفت لنگ ، از ایل بختیاری هستند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).


عملجات . [ ع َ م َ ل َ/ ل ِ ] (از ع ، اِ) ج ِ عَمَله که خود در عربی جمع است ، اما در فارسی امروز بمعنی کارگر استعمال میشود.



کلمات دیگر: