کلمه جو
صفحه اصلی

عموس

لغت نامه دهخدا

عموس. [ ع َ ] ( ع ص ) کاربی سروپای و دشوار که اصلاح آن ممکن نباشد. ( منتهی الارب ). کاری که انجام شدنی نباشد و بر اصلاح آن راهی یافت نشود. ( از اقرب الموارد ). || شیر بیشه درشت اندام. ( منتهی الارب ). اسد شدید. ( از اقرب الموارد ). || آنکه در کاری نادان وار بی باکانه درآید و بیراه رود. ( منتهی الارب ). آنکه مانند اشخاص جاهل و نادان کارها را از راه طبیعی خود منحرف سازد. ( از اقرب الموارد ). ج ، عُمس ، عُمُس. ( ناظم الاطباء ).

عموس. [ ع ُ ] ( ع مص ) سخت گردیدن و سیاه شدن و تاریک گشتن روز. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عَمس. عَماسة. رجوع به عمس و عماسة شود.

عموس . [ ع َ ] (ع ص ) کاربی سروپای و دشوار که اصلاح آن ممکن نباشد. (منتهی الارب ). کاری که انجام شدنی نباشد و بر اصلاح آن راهی یافت نشود. (از اقرب الموارد). || شیر بیشه ٔ درشت اندام . (منتهی الارب ). اسد شدید. (از اقرب الموارد). || آنکه در کاری نادان وار بی باکانه درآید و بیراه رود. (منتهی الارب ). آنکه مانند اشخاص جاهل و نادان کارها را از راه طبیعی خود منحرف سازد. (از اقرب الموارد). ج ، عُمس ، عُمُس . (ناظم الاطباء).


عموس . [ ع ُ ] (ع مص ) سخت گردیدن و سیاه شدن و تاریک گشتن روز. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَمس . عَماسة. رجوع به عمس و عماسة شود.



کلمات دیگر: