کلمه جو
صفحه اصلی

قنیان

لغت نامه دهخدا

قنیان. [ ق ُن ْ ] ( ع مص ) لازم گرفتن حیا را. || پردگی و خانه نشین کردن دختر را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ورزیدن و کسب کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || خوشنود گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قَنْی ْ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قنی شود.

قنیان. [ ق ِن ْ ] ( ع مص ) قَنْی ْ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قنی و ماده قبل شود.

قنیان . [ ق ِن ْ ] (ع مص ) قَنْی ْ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قنی و ماده ٔ قبل شود.


قنیان . [ ق ُن ْ ] (ع مص ) لازم گرفتن حیا را. || پردگی و خانه نشین کردن دختر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ورزیدن و کسب کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || خوشنود گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قَنْی ْ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قنی شود.



کلمات دیگر: