کسی را گویند که در کار و گفتار غره شود و دلیر گردد .
قنود
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قنود. [ ق ُ ]( ع اِ ) ج ِ قند. ( اقرب الموارد ). رجوع به قند شود.
قنود. [ ق ُ ] ( اِ ) کسی را گویند که در کار و گفتار غره شود و دلیر گردد. ( برهان ). مصحف فنود. و در جهانگیری فقط فنود ذکر شده. ( حاشیه برهان چ معین ).
قنود. [ ق ُ ] ( اِ ) کسی را گویند که در کار و گفتار غره شود و دلیر گردد. ( برهان ). مصحف فنود. و در جهانگیری فقط فنود ذکر شده. ( حاشیه برهان چ معین ).
قنود. [ ق ُ ] (اِ) کسی را گویند که در کار و گفتار غره شود و دلیر گردد. (برهان ). مصحف فنود. و در جهانگیری فقط فنود ذکر شده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
قنود. [ ق ُ ](ع اِ) ج ِ قند. (اقرب الموارد). رجوع به قند شود.
کلمات دیگر: