قهز. [ ق َ ] (ع مص )برجهیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
قهز
لغت نامه دهخدا
قهز. [ ق َ ]( ع اِ ) جامه پشمی سرخ مانند مرغزی و گاهی ابریشم راهم در آن خلط کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و گویند آن خود ابریشم است و گویند جامه ای است سپید آمیخته با حریر. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). نوعی است از جامه پشمین چون مرغزی و گاه باحریر مخلوط است. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).
قهز. [ ق َ ] ( ع مص )برجهیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
قهز.[ ق َ / ق ِ ] ( اِخ ) موضعی است. ( از معجم البلدان ).
قهز. [ ق َ ] ( ع مص )برجهیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
قهز.[ ق َ / ق ِ ] ( اِخ ) موضعی است. ( از معجم البلدان ).
قهز. [ ق َ ](ع اِ) جامه ٔ پشمی سرخ مانند مرغزی و گاهی ابریشم راهم در آن خلط کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و گویند آن خود ابریشم است و گویند جامه ای است سپید آمیخته با حریر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نوعی است از جامه ٔ پشمین چون مرغزی و گاه باحریر مخلوط است . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
قهز.[ ق َ / ق ِ ] (اِخ ) موضعی است . (از معجم البلدان ).
کلمات دیگر: