کلمه جو
صفحه اصلی

عمور

فرهنگ فارسی

جمع عمر جمع عمور

لغت نامه دهخدا

عمور. [ ع ُ ] ( ع مص ) لازم گرفتن شخص ، مال یا منزل خود را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عَمارة. رجوع به عمارة شود. || پرستیدن پروردگار خود را و روزه داشتن. || بجا آوردن و خواندن نماز. گویند: عمر رکعتین ؛ یعنی دورکعت نماز خواند. || زیارت کردن خانه خدای را. || عمره آوردن. ( از منتهی الارب ).

عمور. [ ع ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَمر. رجوع به عَمر شود. || ج ِ عُمر. رجوع به عُمر شود. || ج ِ عَمرو. رجوع به عَمرو شود.

عمور. [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَمر. رجوع به عَمر شود. || ج ِ عُمر. رجوع به عُمر شود. || ج ِ عَمرو. رجوع به عَمرو شود.


عمور. [ ع ُ ] (ع مص ) لازم گرفتن شخص ، مال یا منزل خود را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَمارة. رجوع به عمارة شود. || پرستیدن پروردگار خود را و روزه داشتن . || بجا آوردن و خواندن نماز. گویند: عمر رکعتین ؛ یعنی دورکعت نماز خواند. || زیارت کردن خانه ٔ خدای را. || عمره آوردن . (از منتهی الارب ).



کلمات دیگر: