کنایه از تارهای چنگ
گیسوی چنگ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گیسوی چنگ. [ سو ی ِ چ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تارهای چنگ. ( آنندراج ) ( از بهار عجم ) :
گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب
تا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند.
چو عمر با لب ساغر گذشت و گیسوی چنگ.
گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب
تا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند.
حافظ ( از آنندراج ).
دو روزه مهلت باقی به عیش ده شاهی چو عمر با لب ساغر گذشت و گیسوی چنگ.
شاهی سبزواری ( از بهار عجم ).
کلمات دیگر: