کلمه جو
صفحه اصلی

بریون

فرهنگ فارسی

علتی است که در بدن آدمی پیدا میشود و هر چند بر میاید پهن میگردد و خارش پیدا می کند و آنرا در هندوستان داد میگویند و به عربی قوبا خوانند نام علتی است و سبب آن دو چیز بود یکی خلط بد در تن و دیگر قوت طبیعت .

لغت نامه دهخدا

بریون. [ ب َرْ ] ( اِ ) گرداگرد دهان. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || دیبای تنک و حریر نازک. برنون. ( ناظم الاطباء ).

بریون. [ ب َ ری وَ / ب ِرْ ی َ / یُو / ب ِرْ ] ( اِ ) علتی است که در بدن آدمی پیدا میشود و هرچند برمی آید پهن میگردد و خارش می کند و آنرا در هندوستان داد میگویند و به عربی قوبا خوانند. ( برهان ). نام علتی است و سبب آن دو چیز بود یکی خلط بد در تن و دیگر قوت طبیعت. ( از آنندراج ) : سوم آفتهائی است که اندر پوست پدید آید و پوست از آن خراشیده شود چون بریون که به تازی قوبا گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). چون گر و خارش و بریون و آبله. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
شراب استوخودوس ار خورد کس
ز من بشنو حدیث بی ریا را
بواسیر و بریون را دهد نفع
برد هم علت ماخولیا را.
حکیم یوسفی طبیب ( از آنندراج ).

بریون . [ ب َ ری وَ / ب ِرْ ی َ / یُو / ب ِرْ ] (اِ) علتی است که در بدن آدمی پیدا میشود و هرچند برمی آید پهن میگردد و خارش می کند و آنرا در هندوستان داد میگویند و به عربی قوبا خوانند. (برهان ). نام علتی است و سبب آن دو چیز بود یکی خلط بد در تن و دیگر قوت طبیعت . (از آنندراج ) : سوم آفتهائی است که اندر پوست پدید آید و پوست از آن خراشیده شود چون بریون که به تازی قوبا گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چون گر و خارش و بریون و آبله . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
شراب استوخودوس ار خورد کس
ز من بشنو حدیث بی ریا را
بواسیر و بریون را دهد نفع
برد هم علت ماخولیا را.

حکیم یوسفی طبیب (از آنندراج ).



بریون . [ ب َرْ ] (اِ) گرداگرد دهان . (برهان ) (ناظم الاطباء). || دیبای تنک و حریر نازک . برنون . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: