( مصدر ) ۱ - باز کردن گره بسته . ۲ - حل کردن مشکل . یا گره گشادن از ابرو. چهره را باز نمودن گشاده روشدن : گره بگشای زابروی هلالی خزینه پر گره کن خانه خالی . ( نظامی ) یا گره گشادن خنده . پدید آمدن خنده . یا گره گشادن دل . غم دل را زایل کردن شاد کردن خاطر .
گره وا کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گره وا کردن. [ گ ِ رِه ْ ک َ دَ] ( مص مرکب ) گره باز کردن. گره گشادن و گشودن. مجازاً رفع مشکل کردن. مشکلی را آسان نمودن :
چون وانمیکنی گرهی خود گره مباش
ابروگشاده باش چو دستت گشاده نیست.
بند حیرت سخت تر از بیضه فولاد بود.
چون وانمیکنی گرهی خود گره مباش
ابروگشاده باش چو دستت گشاده نیست.
صائب.
وا نکرد آئینه گردیدن گره از کار من بند حیرت سخت تر از بیضه فولاد بود.
میرزا بیدل ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: