کلمه جو
صفحه اصلی

عالی جاه

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه که مقامی بلند دارد عالی شان .

لغت نامه دهخدا

عالیجاه. ( ص مرکب ) عالی شأن. عالی رتبت. عالی قدر. آنکه مرتبت بلند و مقام بالا دارد. || از القاب احترام که اکثر در اول نوشته ها و نامه هایا در سرپاکتها نویسند. ( ناظم الاطباء ) :
اطهر اشرف شه آل حسین بن علی
آنکه عالی جاه او هر روز عالیتر سزد.
سوزنی.
پادشاه عالیجاه یک دو هفته آنجا به اسب تاختن و... پرداخت. ( حبیب السیر ج 3 ص 352 ).

فرهنگ عمید

دارای مقام و مرتبۀ بلند، عالی مرتبه.

دانشنامه عمومی

عالیجاه بالاترین مقام رسمی کشوری از دوره صفویه به بعد بوده است.
امرای سرحد که در خارج از دولت خانهٔ شاهی خدمت می کردند و موظف بودند همه سال از درآمد قلمرو حکومت خود حقوق سربازان مخصوص آن محل را تأمین کنند و مبلغ معینی را برای خزانهٔ شاهی و وزیر اعظم بفرستند. هم چنین موظف بودند در طول سال نیز به بهانه های مختلف پیش کش ها و هدایایی را از قلمرو تحت حکومت خود تحت عنوان «بارخانه» برای شاه ارسال نمایند.
عالیجاه بر دو دسته بودند:
امرای سرحد به چهار طبقه تقسیم می شدند:
این پنج مقام را «ارکان دولت قاهره» می نامیدند.

پیشنهاد کاربران

سپهرسطوت. [ س ِ پ ِ س َطْ وَ ] ( ص مرکب ) بزرگ منزلت. عظیم الشأن :
جمشید سام حشمت سام سپهرسطوت
دارای زال صولت زال زمانه داور.
خاقانی.

سپهرمسند. [ س ِ پ ِ م َ ن َ ] ( ص مرکب ) بلند مرتبه. بزرگ مقام :
اسبش سپهرجولان رمحش سپهرسنب
بختش سپهرمسند و تختش سپهرپای.
سوزنی.

سپهررفعت. [ س ِ پ ِهَْ رْ رِ ع َ ] ( ص مرکب ) بلندمرتبه. عظیم منزلت :
قطب سپهررفعت یعنی رکاب شاه
در اوج دار ملک رسید از کران آن.
خاقانی.


کلمات دیگر: