( مصدر ) بعنوان گرو سپردن چیزی یا کسی را : همان نیز با باژ فرمان کنیم زخویشان فراوان گروگان کنیم . یا دل را گروگان کردن . توجه کامل کردن . یا زبان را گروگان کردن . سوگند خوردن قسم خوردن . یا سر ( خود ) را گروگان کردن . سر خود را بگرو گذاشتن .
گروگان کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گروگان کردن. [ گ ِ رَ / رُو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به گرو سپردن چیزی یا کسی را :
همان نیز با باژ فرمان کنیم
زخویشان فراوان گروگان کنیم.
گر تن به نان چو گربه گروگان کنم.
سخاوت تو به دست فنا گروگان کرد.
سخن هرچه گویدش فرمان کند
بفرمان او دل گروگان کند.
به داد و دهش دل گروگان کنیم.
یکی با شما باز پیمان کنم
زبان را به یزدان گروگان کنم.
بخواهم من او را و پیمان کنم
زبان را به نزدت گروگان کنم.
بدو گفت بهرام پیمان کنم
بدین رنجها سر گروگان کنم.
همان نیز با باژ فرمان کنیم
زخویشان فراوان گروگان کنیم.
فردوسی.
از من خسیس تر که بود در جهان گر تن به نان چو گربه گروگان کنم.
ناصرخسرو.
تو آن جوادی شاها که آز گیتی راسخاوت تو به دست فنا گروگان کرد.
مسعودسعد.
- دل را گروگان کردن ؛ دل دادن. توجه کامل کردن : سخن هرچه گویدش فرمان کند
بفرمان او دل گروگان کند.
فردوسی.
به نیکی گرائیم و پیمان کنیم به داد و دهش دل گروگان کنیم.
فردوسی.
- زبان را گروگان کردن ؛ سوگند خوردن : یکی با شما باز پیمان کنم
زبان را به یزدان گروگان کنم.
فردوسی.
- زبان خود را به گرو گذاشتن : بخواهم من او را و پیمان کنم
زبان را به نزدت گروگان کنم.
فردوسی.
- سر گروگان کردن ؛ سر خود را به گرو گذاشتن : بدو گفت بهرام پیمان کنم
بدین رنجها سر گروگان کنم.
فردوسی.
کلمات دیگر: