دستگیر شدن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
گیرنده دست کسی شدن . یاری ده کسی گشتن .
لغت نامه دهخدا
دستگیر شدن. [ دَ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) گیرنده دست کسی شدن. یاری ده کسی گشتن. مددکار کسی گشتن. مساعدت کننده شدن. یاریگر شدن :
اگر نه گنج عطای تو دستگیر شود
همه بسیط زمین رو نهد به ویرانی.
پیاده میروم و همرهان سوارانند.
بی اندازه کشتند از ایشان به تیر
برزم اندرون چندشد دستگیر.
نیست جز زلف تو وی را پایمرد و دستگیر.
که چون بکوچه آن زلف دستگیر شده ست.
- دستگیر کسی شدن ؛ مفهوم و معلوم اوگشتن : از گفته های او هیچ چیز دستگیر من نشد. چیزی از این مطلب دستگیرم نشد.
اگر نه گنج عطای تو دستگیر شود
همه بسیط زمین رو نهد به ویرانی.
حافظ.
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من پیاده میروم و همرهان سوارانند.
حافظ.
|| عاید شدن. نصیب گشتن : از صد تومانی که داده بودیم ده تومان هم دستگیر ما نشد. از آنهمه مال پدر فقط صد تومان دستگیرم شد. || بدست گرفته شدن. گرفتار شدن. گرفته شدن. اسیر گشتن : بی اندازه کشتند از ایشان به تیر
برزم اندرون چندشد دستگیر.
فردوسی.
تا که شد جان حزینم دردو زلفت دستگیرنیست جز زلف تو وی را پایمرد و دستگیر.
منیری ( صاحب شرفنامه ).
ببین بشانه که دعوی شبروی میکردکه چون بکوچه آن زلف دستگیر شده ست.
سلیم.
|| فهمیده شدن. مفهوم شدن. معلوم گشتن.- دستگیر کسی شدن ؛ مفهوم و معلوم اوگشتن : از گفته های او هیچ چیز دستگیر من نشد. چیزی از این مطلب دستگیرم نشد.
پیشنهاد کاربران
apprehend
کلمات دیگر: