دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان با ۲۱۵ تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه شغل اهالی زراعت و قالی بافی و راه مالرو است.
خنب
فرهنگ فارسی
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان با ۲۱۵ تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه شغل اهالی زراعت و قالی بافی و راه مالرو است.
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
خنب . [ خ َ ن َ ] (اِ) اطاق . خَنب . || صفه . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
خنب . [ خ َ ن َ ] (ع اِ) بیماری بینی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خنب . [ خ ِن ْ ن َ ](ع ص ) مرد دراز گول و احمق که در اعضای وی اختلاج باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خنب . [ خَمْب ْ ] (اِ) اطاق . خَنَب . || صفه . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خَنَب .
خنب . [ خِمْب ْ ] (ع اِ) باطن زانو و اسفل اطراف رانها و اعلای ساقها. || گشادگی میان استخوانهای پهلو. || میان انگشتان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، اَخناب .
داشت خنبی چند از روی بگنجینه
که درو برنرسیدی پیل از سینه .
منوچهری .
چون اول خنب دردی بود آخرش چگونه باشد. (کشف المحجوب هجویری ).
بیا ساقی از خنب دهقان پیر
مئی در قدح ریز چون شهد و شیر.
نظامی .
گوید او محبوس خنب است این تنم
چون می اندر بزم خنبک می زنم .
مولوی .
چون ببینی مشک پرمکر و مجاز
لب ببند و خویش را چون خنب ساز.
مولوی .
این چنین می را بخور زین خنبها
مستیش نبود ز کوته دنبها.
مولوی .
خنب . [خ َ ن َ ] (ع مص ) مبتلا شدن به بیماری بینی . || لنگ شدن . منه : خنب فلان . || هلاک شدن . منه : خنب فلان . || سست شدن پای . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خنب رجله .
داشت خنبی چند از روی بگنجینه
که درو برنرسیدی پیل از سینه.
بیا ساقی از خنب دهقان پیر
مئی در قدح ریز چون شهد و شیر.
چون می اندر بزم خنبک می زنم.
لب ببند و خویش را چون خنب ساز.
مستیش نبود ز کوته دنبها.
خنب. [ خِمْب ْ ] ( ع اِ ) باطن زانو و اسفل اطراف رانها و اعلای ساقها. || گشادگی میان استخوانهای پهلو. || میان انگشتان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، اَخناب.
خنب. [ خ َ ن َ ] ( ع اِ ) بیماری بینی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خنب. [خ َ ن َ ] ( ع مص ) مبتلا شدن به بیماری بینی. || لنگ شدن. منه : خنب فلان. || هلاک شدن. منه : خنب فلان. || سست شدن پای. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خنب رجله.
خنب. [ خَمْب ْ ] ( اِ ) اطاق. خَنَب. || صفه. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). خَنَب.
خنب. [ خ َ ن َ ] ( اِ ) اطاق. خَنب. || صفه. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).
خنب. [ خ ِن ْ ن َ ]( ع ص ) مرد دراز گول و احمق که در اعضای وی اختلاج باشد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خنب. [ خُمْب ْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان. با 215 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه است. شغل اهالی زراعت و قالی بافی و راه مالرو است. مزرعه سی زرده بید جزء این ده می باشد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
فرهنگ عمید
= خُم
خنبیدن#NAME?
خُم#NAME?
دانشنامه عمومی
«نتایج سرشماری عمومی نفوس و مسکن ۱۳۸۵». درگاه ملی آمار ایران. بایگانی شده از اصلی در ۱ ژانویه ۲۰۱۳. دریافت شده در ۱ ژانویه ۲۰۱۳.
این روستا در دهستان کوهپایه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۸۹ نفر (۷۵خانوار) بوده است.
آستان امامزاده طاهر در روستای خنب نبش جاده اصلی این روستا واقع شده است.
قدمت بنای ساختمان امامزاده قدیمی و به حدود هفت صد ۷۰۰ سال پیش می رسد که ضلع شمالی آن جدیداً آجرنما بازسازی شده و گنبدی مخروطی شکل که ارتفاع آن از کف به ۱۲ متر روی این بقعه قرار دارد.