(دَ ) (اِ. ) گدا، درویش .
دریوش
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
دریوش. [ دَرْ ] ( ص ، اِ ) گدا و درویش و مسکین. ( برهان ). درویش. ( جهانگیری ). تبدیل زای است به شین ، به معنی گدا و محتاج. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). درویش و مسکین و فقیر و درویش متدین. ( ناظم الاطباء ) :
ز دلها گشت بیدادی فراموش
توانگر شد هرآنکه بود دریوش.
چراغ با دو رخ او به روشنی دریوش.
برگیر هلا زاد و مرو لاغر و دریوش.
مدح گوینده چنین گوید با مدح نیوش
از کف راد تو دریوش غنی شد چندانک
کیمیا یابی و سیمرغ و نیابی دریوش.
مگر آن کس که ز جان آمده باشد دریوش
شود از کوشش تومرد دلاور بد دل
شود از بخشش تو گنج توانگر دریوش.
نخوهی ماند در جهان دریوش.
دریوش.[ دَ ] ( اِخ ) نام حاکم همدان که پادشاه بابل گردید و به داریوش موسوم است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). صورت شکسته کلمه داریوش است و آنچه صاحب انجمن آرا درباره او نوشته صحیح نمی نماید. رجوع به داریوش شود.
ز دلها گشت بیدادی فراموش
توانگر شد هرآنکه بود دریوش.
( ویس و رامین ).
نبید با دولب او به رنگ بود خجل چراغ با دو رخ او به روشنی دریوش.
لامعی گرگانی.
زین خانه ٔالفنج وزین معدن کوشش برگیر هلا زاد و مرو لاغر و دریوش.
ناصرخسرو.
کیمیای زر دریوش کف راد تو است مدح گوینده چنین گوید با مدح نیوش
از کف راد تو دریوش غنی شد چندانک
کیمیا یابی و سیمرغ و نیابی دریوش.
سوزنی.
کارزاری نشود با تو به میدان نبردمگر آن کس که ز جان آمده باشد دریوش
شود از کوشش تومرد دلاور بد دل
شود از بخشش تو گنج توانگر دریوش.
سوزنی.
به توانگر دلی و کف جوادنخوهی ماند در جهان دریوش.
سوزنی ( از جهانگیری ).
دریوش.[ دَ ] ( اِخ ) نام حاکم همدان که پادشاه بابل گردید و به داریوش موسوم است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). صورت شکسته کلمه داریوش است و آنچه صاحب انجمن آرا درباره او نوشته صحیح نمی نماید. رجوع به داریوش شود.
دریوش . [ دَرْ ] (ص ، اِ) گدا و درویش و مسکین . (برهان ). درویش . (جهانگیری ). تبدیل زای است به شین ، به معنی گدا و محتاج . (انجمن آرا) (آنندراج ). درویش و مسکین و فقیر و درویش متدین . (ناظم الاطباء) :
ز دلها گشت بیدادی فراموش
توانگر شد هرآنکه بود دریوش .
نبید با دولب او به رنگ بود خجل
چراغ با دو رخ او به روشنی دریوش .
زین خانه ٔالفنج وزین معدن کوشش
برگیر هلا زاد و مرو لاغر و دریوش .
کیمیای زر دریوش کف راد تو است
مدح گوینده چنین گوید با مدح نیوش
از کف راد تو دریوش غنی شد چندانک
کیمیا یابی و سیمرغ و نیابی دریوش .
کارزاری نشود با تو به میدان نبرد
مگر آن کس که ز جان آمده باشد دریوش
شود از کوشش تومرد دلاور بد دل
شود از بخشش تو گنج توانگر دریوش .
به توانگر دلی و کف جواد
نخوهی ماند در جهان دریوش .
ز دلها گشت بیدادی فراموش
توانگر شد هرآنکه بود دریوش .
(ویس و رامین ).
نبید با دولب او به رنگ بود خجل
چراغ با دو رخ او به روشنی دریوش .
لامعی گرگانی .
زین خانه ٔالفنج وزین معدن کوشش
برگیر هلا زاد و مرو لاغر و دریوش .
ناصرخسرو.
کیمیای زر دریوش کف راد تو است
مدح گوینده چنین گوید با مدح نیوش
از کف راد تو دریوش غنی شد چندانک
کیمیا یابی و سیمرغ و نیابی دریوش .
سوزنی .
کارزاری نشود با تو به میدان نبرد
مگر آن کس که ز جان آمده باشد دریوش
شود از کوشش تومرد دلاور بد دل
شود از بخشش تو گنج توانگر دریوش .
سوزنی .
به توانگر دلی و کف جواد
نخوهی ماند در جهان دریوش .
سوزنی (از جهانگیری ).
دریوش .[ دَ ] (اِخ ) نام حاکم همدان که پادشاه بابل گردید و به داریوش موسوم است . (انجمن آرا) (آنندراج ). صورت شکسته ٔ کلمه ٔ داریوش است و آنچه صاحب انجمن آرا درباره ٔ او نوشته صحیح نمی نماید. رجوع به داریوش شود.
فرهنگ عمید
=درویش
درویش#NAME?
دانشنامه عمومی
دریوش (به فرانسوی: Driouch) یک شهرک در مراکش است که در استان دریوش واقع شده است. دریوش ۲۹٬۰۰۰ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای مراکش
فهرست شهرهای مراکش
wiki: دریوش
کلمات دیگر: