( اسم ) ۱ - خار ( مطلقا ) . ۲ - خار سفید ( خصوصا ) .
خنگ بید
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( ~. ) (اِمر. ) ۱ - خار. ۲ - خار سفید.
لغت نامه دهخدا
خنگ بید. [ خ ِ ] ( اِ مرکب ) خار. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ). || خار سپید. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ) :
تن خنگ بید از چه باشد سپید.
ترا موی سرگشت چون خنگ بید.
ز یزدان نباید بریدن امید
نه هر کاو جوان زندگانیش بیش
بسا پیر ماند و جوان رفت پیش.
کنون هستی از آزمون خنگ بید.
تن خنگ بید از چه باشد سپید.
رودکی.
گر آهوست بر مرد موی سپیدترا موی سرگشت چون خنگ بید.
فردوسی.
سر از پیری ارچه شود خنگ بیدز یزدان نباید بریدن امید
نه هر کاو جوان زندگانیش بیش
بسا پیر ماند و جوان رفت پیش.
اسدی.
بتو داشتم عود هندی امیدکنون هستی از آزمون خنگ بید.
اسدی.
فرهنگ عمید
= خار١: تن خنگ بید ارچه باشد سپید / به تری و نرمی نباشد چو بید (رودکی: ۵۴۲ ).
کلمات دیگر: