(زُ کَ ) (اِ. ) کاسة سفالین .
زکند
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
زکند. [ زُ ک َ ] ( اِ ) زکنج. ( فرهنگ رشیدی ). بمعنی زکنج است که کاسه سفالین بزرگ باشد. ( برهان ). بمعنی کاسه سفالین است. ( انجمن آرا ) :
مدح ترا به هزل نبردم برای آنک
نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند.
مدح ترا به هزل نبردم برای آنک
نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند.
سوزنی ( از فرهنگ رشیدی ).
رجوع به زکنج شود.فرهنگ عمید
کاسۀ سفالی: مدح تو را به هزل نبردم به سر از آنک / نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند (سوزنی: مجمع الفرس: زکند ).
کلمات دیگر: