( رنگ آوردن ) ( مصدر ) ۱ - خجل شدن شرمگین گشتن . ۲ - خشمگین گشتن .
رنگ اوردن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( رنگ آوردن ) ( ~. وَ یا وُ دَ )(مص ل . ) ۱ - خجل شدن . ۲ - خشمگین شدن .
لغت نامه دهخدا
( رنگ آوردن ) رنگ آوردن. [ رَ وَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از خجل شدن و رو ساختن باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). رنگ برآوردن. ( برهان قاطع ). رنگ دادن و رنگ گرفتن. رنگ برنگ شدن. ( آنندراج ). رنگ گذاشتن و رنگ برداشتن. رجوع به رنگ شود :
زهی چو لاله گل آورده از جمال تو رنگ
قبای سرو سهی با نهال قد تو تنگ.
که رنگ آورد زو عقیق یمن.
چو آستان سرای مرا منور کرد.
من او را چه گویم چه رنگ آورم
که آن دست را زیر سنگ آورم.
بی تو مجلس بود همچون گلشن بی آب و رنگ
رنگی و آبی بروی کار ما آورده ای.
زهی چو لاله گل آورده از جمال تو رنگ
قبای سرو سهی با نهال قد تو تنگ.
نجیب الدین جرفادقانی ( از آنندراج ).
از آن می یکی جام پیما به من که رنگ آورد زو عقیق یمن.
فخرالدین گرگانی ( از آنندراج ).
سپهر نیلی شرمنده گشت و رنگ آوردچو آستان سرای مرا منور کرد.
کمال اسماعیل ( از آنندراج ).
|| خشم و قهر با خجالت آمیخته. ( از برهان ) ( از آنندراج ). || رنگ آمیختن و درآمیختن. نیرنگ ساختن. مکر و حیله بکار بردن. رجوع به رنگ آمیختن و رنگ درآمیختن و رنگ برآوردن شود : من او را چه گویم چه رنگ آورم
که آن دست را زیر سنگ آورم.
فردوسی.
- رنگ بر روی کار آوردن ؛ کنایه از کار با آب و تاب کردن باشد. ( از آنندراج ) : بی تو مجلس بود همچون گلشن بی آب و رنگ
رنگی و آبی بروی کار ما آورده ای.
وحید ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: