کلمه جو
صفحه اصلی

خلیط

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - آمیخته . ۲ - آمیزشکار. ۳ - انباز.

لغت نامه دهخدا

خلیط. [ خ َ ] ( ع ص ) آنکه با مردم آمیزش بسیار کند. واحد و جمع در آن یکسان است و گاه بر خلطاء و خلط جمع بسته میشود. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). رجل خلیط؛ مرد صعب معاشرت.

خلیط. [ خ َ ] ( ع ص ، اِ ) شریک. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). انباز. || شریک در راه. رفیق راه. ( یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خُلُط، خُلَطاء. || شریک در حقوق ملک مانند آب و راه و جز آن. ( منتهی الارب ). منه الحدیث : الشریک اولی من الخلیط والخلیط اولی من الجار. ( از ناظم الاطباء ). || شوهر. || ابن عم. || جماعتی که کارشان یکی بود. ج ، خُلُط. خُلَطاء. || گل و لای آمیخته بکاه یا سپست. || شیر شیرین آمیخته بشیر ترش. || روغنی که در آن پیه و گوشت باشد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || آمیزش کار. ( منتهی الارب ). || هَم چَرَه. ( یادداشت بخط مؤلف ). دو شریک که مواشی را میان خود قسمت نکرده باشند. منه الحدیث : ماکان من خلیطین فانهما یتراجعان بینهما بالسویه. || نبیذ از خرما و غوره آن و یا از انگور و زبیب و یا از زبیب و خرما و مانند آن که بهم آمیخته باشد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه الحدیث : اًنه نهی عن الخلیطین أن ینبذا؛ نهی از آنجهت شد که انواع چون بهم بیامیزند تغییر و مستی زودتر در آن راه یابد. || گروه هر جنس مردم بهم آمیخته و واحد در آن نیامده. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ).

خلیط. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) شریک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). انباز. || شریک در راه . رفیق راه . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خُلُط، خُلَطاء. || شریک در حقوق ملک مانند آب و راه و جز آن . (منتهی الارب ). منه الحدیث : الشریک اولی من الخلیط والخلیط اولی من الجار. (از ناظم الاطباء). || شوهر. || ابن عم . || جماعتی که کارشان یکی بود. ج ، خُلُط. خُلَطاء. || گل و لای آمیخته بکاه یا سپست . || شیر شیرین آمیخته بشیر ترش . || روغنی که در آن پیه و گوشت باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || آمیزش کار. (منتهی الارب ). || هَم چَرَه . (یادداشت بخط مؤلف ). دو شریک که مواشی را میان خود قسمت نکرده باشند. منه الحدیث : ماکان من خلیطین فانهما یتراجعان بینهما بالسویه . || نبیذ از خرما و غوره ٔ آن و یا از انگور و زبیب و یا از زبیب و خرما و مانند آن که بهم آمیخته باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه الحدیث : اًنه نهی عن الخلیطین أن ینبذا؛ نهی از آنجهت شد که انواع چون بهم بیامیزند تغییر و مستی زودتر در آن راه یابد. || گروه هر جنس مردم بهم آمیخته و واحد در آن نیامده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).


خلیط. [ خ َ ] (ع ص ) آنکه با مردم آمیزش بسیار کند. واحد و جمع در آن یکسان است و گاه بر خلطاء و خلط جمع بسته میشود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجل خلیط؛ مرد صعب معاشرت .


فرهنگ عمید

همنشین.


کلمات دیگر: