بردمیده
فارسی به انگلیسی
فرهنگ معین
( ~. دَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - دمیده . ۲ - طلوع کرده . ۳ - پدید شده .
لغت نامه دهخدا
بردمیده. [ب َ دَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) طلوع کرده :
صبحش زبهشت بردمیده
بادش نفس مسیح دیده.
به هر کنجی ریاحین بردمیده
نشاط و خرمی در وی کشیده.
خطی چون غالیه گردش کشیده.
- بردمیده شدن ؛ آماسیدن. انتفاخ. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
صبحش زبهشت بردمیده
بادش نفس مسیح دیده.
نظامی.
|| رسته. روییده : به هر کنجی ریاحین بردمیده
نشاط و خرمی در وی کشیده.
نظامی.
رخی چون سرخ گل نو بردمیده خطی چون غالیه گردش کشیده.
نظامی.
و رجوع به بردمیدن در تمام معانی شود.- بردمیده شدن ؛ آماسیدن. انتفاخ. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
کلمات دیگر: