پرتابی
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
حالت و چگونگی پرتاب
فرهنگ معین
(پَ ) (ص نسب . ) ۱ - پرتاب شده . ۲ - تیری که آن را نتوان بسیار دور انداخت . ۳ - کماندار، تیرانداز.
لغت نامه دهخدا
پرتابی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پرتاب .
پرتابی. [ پ ُ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی پرتاب.
پرتابی. [ پ َ ] ( ص نسبی ، اِ ) ( تیرِ... ) پرتاب شده. گشاد داده. رها شده. || تیری که آنرا نیک دور توان انداخت. ( صحاح الفرس ) :
تا هست ز شست دور در سرعت
ایام چو تیرهای پرتابی.
هوا گرفت زمانی ولی بخاک نشست.
پرتابی. [ پ َ ] ( ص نسبی ، اِ ) ( تیرِ... ) پرتاب شده. گشاد داده. رها شده. || تیری که آنرا نیک دور توان انداخت. ( صحاح الفرس ) :
تا هست ز شست دور در سرعت
ایام چو تیرهای پرتابی.
انوری.
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی هوا گرفت زمانی ولی بخاک نشست.
حافظ.
|| سلاح که بسوی دشمن از انسان و حیوان پرتاب کنند چون زوبین و مطراق و جز آن.پرتابی . [ پ َ ] (ص نسبی ، اِ) (تیرِ...) پرتاب شده . گشاد داده . رها شده . || تیری که آنرا نیک دور توان انداخت . (صحاح الفرس ) :
تا هست ز شست دور در سرعت
ایام چو تیرهای پرتابی .
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی
هوا گرفت زمانی ولی بخاک نشست .
|| سلاح که بسوی دشمن از انسان و حیوان پرتاب کنند چون زوبین و مطراق و جز آن .
تا هست ز شست دور در سرعت
ایام چو تیرهای پرتابی .
انوری .
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی
هوا گرفت زمانی ولی بخاک نشست .
حافظ.
|| سلاح که بسوی دشمن از انسان و حیوان پرتاب کنند چون زوبین و مطراق و جز آن .
فرهنگ عمید
۱. پرتاب شده: به بال وپر مرو از ره که تیر پرتابی / هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست (حافظ: ۵۶ ).
۲. سریع.
۳. (اسم، صفت ) [جمع: پرتابیان] تیرانداز، کمان دار.
۲. سریع.
۳. (اسم، صفت ) [جمع: پرتابیان] تیرانداز، کمان دار.
گویش مازنی
گونه ای از مرکبات با حجمی درشت و مزه ای ترش
/partaabi/ گونه ای از مرکبات با حجمی درشت و مزه ای ترش
کلمات دیگر: