گسترنده
مبسط
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مبسط. [ م َ س َ ] (ع اِ) جای فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از محیطالمحیط).
مبسط. [ م ِ س َ ] (ع اِ) هر جایی که در آن بساط و فرش گسترده باشند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) (از اشتینگاس ). || اسم آلة، من بسطت القرحة؛ ای شققتها. (بحرالجواهر). آلتی که با آن قرحه را بشکافند و باز کنند.
مبسط. [ م ُ ب َس ْ س َ ] (ع ص ) گسترده شده . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
مبسط. [ م ُ ب َس ْ س ِ ] (ع ص ) گسترنده . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
مبسط. [ م ِ س َ ] ( ع اِ ) هر جایی که در آن بساط و فرش گسترده باشند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) ( از اشتینگاس ). || اسم آلة، من بسطت القرحة؛ ای شققتها. ( بحرالجواهر ). آلتی که با آن قرحه را بشکافند و باز کنند.
مبسط. [ م َ س َ ] ( ع اِ ) جای فراخ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از محیطالمحیط ).
مبسط. [ م ُ ب َس ْ س َ ] ( ع ص ) گسترده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).
مبسط. [ م ُ ب َس ْ س ِ ] ( ع ص ) گسترنده. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).
مبسط. [ م َ س َ ] ( ع اِ ) جای فراخ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از محیطالمحیط ).
مبسط. [ م ُ ب َس ْ س َ ] ( ع ص ) گسترده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).
مبسط. [ م ُ ب َس ْ س ِ ] ( ع ص ) گسترنده. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).
کلمات دیگر: