کلمه جو
صفحه اصلی

دفق

عربی به فارسی

ريزش , جريان , فوران , جوش , تراوش , روان شدن , جاري شدن , فواره زدن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ریختن ریزانیدن .
جمع دفقه .

فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . ] (مص م . ) ریختن ، ریزانیدن .

لغت نامه دهخدا

دفق. [ دَ ] ( ع مص ) ریختن چیزی را. ( از منتهی الارب ). آب ریختن. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ). ریزانیدن آب. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( غیاث ). ریختن آب و اشک را، که متعدی است ، ولی «لیث » آنرالازم آورده است. ( از اقرب الموارد ). || ریخته شدن آب یکباره. ( از منتهی الارب ). ریختن آب را باشدت و فشار. ( از اقرب الموارد ). || پریشان کردن آنچه را در کوزه بود بیکبار. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دفق اﷲ روحه ؛ اذا دعی علیه بالموت ؛ یعنی بمیراناد او را خدای. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دُفوق. و رجوع به دفوق شود. || بشتاب بردن ستور صاحبش. ( ناظم الاطباء ). || بشتاب رفتن ستور. ( از ناظم الاطباء ).

دفق. [ دَ ف َ ] ( ع مص ) خم شدن آرنج شتر و دور شدن آن از پهلوی او، و چنین شتری را ادفق گویند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اذفق و ارفق شود. || ( اِ ) بیرون آمدگی دندان شتر. ( منتهی الارب ).

دفق. [ دِ ف َق ق ] ( ع ص ) شتر تیزرو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شتر که بصورت «دفقی » راه رود. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به دفقی شود. || اسب جواد نیکورفتار شتاب رو. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دِفِق .

دفق. [ دِ ف ِق ق ]( ع ص ) اسب جواد نیکورفتار شتاب رو. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دِفَق . و رجوع به دِفَق شود.

دفق. [ دُ ف َ ] ( ع اِ ) ج ِ دُفَقة ( ناظم الاطباء ). رجوع به دفقة شود.

دفق . [ دَ ] (ع مص ) ریختن چیزی را. (از منتهی الارب ). آب ریختن . (المصادر زوزنی ) (دهار). ریزانیدن آب . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) (غیاث ). ریختن آب و اشک را، که متعدی است ، ولی «لیث » آنرالازم آورده است . (از اقرب الموارد). || ریخته شدن آب یکباره . (از منتهی الارب ). ریختن آب را باشدت و فشار. (از اقرب الموارد). || پریشان کردن آنچه را در کوزه بود بیکبار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دفق اﷲ روحه ؛ اذا دعی علیه بالموت ؛ یعنی بمیراناد او را خدای . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دُفوق . و رجوع به دفوق شود. || بشتاب بردن ستور صاحبش . (ناظم الاطباء). || بشتاب رفتن ستور. (از ناظم الاطباء).


دفق . [ دَ ف َ ] (ع مص ) خم شدن آرنج شتر و دور شدن آن از پهلوی او، و چنین شتری را ادفق گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به اذفق و ارفق شود. || (اِ) بیرون آمدگی دندان شتر. (منتهی الارب ).


دفق . [ دِ ف َق ق ] (ع ص ) شتر تیزرو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتر که بصورت «دفقی » راه رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به دفقی شود. || اسب جواد نیکورفتار شتاب رو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِفِق ّ.


دفق . [ دِ ف ِق ق ](ع ص ) اسب جواد نیکورفتار شتاب رو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِفَق ّ. و رجوع به دِفَق ّ شود.


دفق . [ دُ ف َ ] (ع اِ) ج ِ دُفَقة (ناظم الاطباء). رجوع به دفقة شود.


فرهنگ عمید

ریختن آب، ریختن آب به شدت، جستن آب، جهیدن آب از چیزی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
جهیدن. دافق: جهنده راغب آن را جریان شدید گفته که همان جهیدن است معنی این آیه به طور تفصیل در قرآن فقط یکبار آمده است.


کلمات دیگر: