کلمه جو
صفحه اصلی

بدکاره

مترادف و متضاد

quean (اسم)
فاحشه، دختر، بدکاره

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه مرتکب کارهای بد شود بد کردار بد عمل بد فعل بدفعال. ۲ - شریر موذی . ۳ - فاسق فاجر زنا کار لواط کننده .
زن تبهکار هرزه .

فرهنگ معین

( ~. رِ ) (ص مر. ) ۱ - آن که مرتکب کارهای بد شود، بدکردار. ۲ - شریر، موذی . ۳ - فاسق ، زناکار، روسپی .

لغت نامه دهخدا

بدکاره. [ ب َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) بدعمل ( زن ). زن تباهکار.زانیه. هرزه. فاجر. ( یادداشت مؤلف ) : زاهد... خانه زن بدکاره ای مهمان شد. ( کلیله و دمنه ).

واژه نامه بختیاریکا

دُز و خیز
بَدَنگ
بَنُّم؛ سوپل؛ هَمه دَنگِه؛ اُمنه ای

پیشنهاد کاربران

بدکاره:جنده - کصده ( به زبان خودمانی - لفظ رکیک )

چاله سیلابی ( اسم، صفت ) [عامیانه، مجاز] زن بدکاره.

زنی که خود را به مردان عرضه می کند تا نیاز جنسی خود را برطرف کنند و به او پول می دهند

نابسامان کار

جاف جاف. ( ص مرکب ) جاف. زن بدکاره. ( شرفنامه ٔ منیری ) . زن فاحشه و قحبه را گویند. ( برهان ) . زنی را گویند که بیک شوی آرام نگیرد و هر روز شوی نو کند. ( آنندراج ) . آن کس بود که با یک تن نایستد، از این بدان شود و از آن بدین، بی قرار بود همچون قحبه و بوقلمون. ( حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ص 24 ) . فاحشه. فاجره. زن بدکار و بدروزگار. زن مواجر بود که بر یک مرد آرام نگیرد و زود زود از این مرد به آن مرد می شود یعنی هر روز شوهر میکند :
گرنه بدبختمی مرا که فکند
بیکی جاف جاف زود غرس
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم بر او نشسته مگس.
رودکی.
ز دانا شنیدم که پیمان شکن
زن جاف جاف است آسان فکن .
ابوشکور.
جاف جاف است و شوخگین و سترگ
زنده مگذار دول را زنهار.
منجیک.
خاک بر سر شاعری را کاشکی
بردمی سرشوی یا نه پای باف
تا مگر بودی که هم برخوردمی
زین جهان بی ثبات جاف جاف.
شمس فخری ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ) .
سامانی معنی آن را جابجا دانسته. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . رشیدی گفته که مغیّر چاپ چاپ است. ( از آنندراج ) .


کلمات دیگر: