( صفت ) پر چین پر شکن پر شکن ترنجیده.
پرماز
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(پَ ) (ص مر. ) پرچین ، پرشکن ، ترنجیده .
لغت نامه دهخدا
پرماز. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) پرچین. پرشکن. ترنجیده :
درچو بگشاد و بدان دخترکان کرد نگاه
دید چون زنگی هر یک را دو روی سیاه
جای جای بچه تابان چون زهره و ماه
بچه سرخ چو خون و بچه زرد چو کاه
سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه
هر یکی با شکمی حامل و پرمازلبی.
درچو بگشاد و بدان دخترکان کرد نگاه
دید چون زنگی هر یک را دو روی سیاه
جای جای بچه تابان چون زهره و ماه
بچه سرخ چو خون و بچه زرد چو کاه
سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه
هر یکی با شکمی حامل و پرمازلبی.
منوچهری.
فرهنگ عمید
پرچین وشکن، ترنجیده.
کلمات دیگر: