( اسم ) زنبور عسل
پرمر
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(پَ مَ ) (اِ. ) انتظار، امید. پرمور و برمر نیز گویند.
لغت نامه دهخدا
پرمر. [ پ َ م َ ] ( اِ ) بمعنی انتظار و امید باشد. ( برهان ). رجاء. پرموز. پرموزه. پرمور :
ملک در جمله آن مراد بیافت
که همی داشت سالها پرمر .
|| زنبور عسل. ( برهان ). نحل. زنبور. انگبین. منج انگبین.
ملک در جمله آن مراد بیافت
که همی داشت سالها پرمر .
مسعودسعد.
و رجوع به پرکر شود.|| زنبور عسل. ( برهان ). نحل. زنبور. انگبین. منج انگبین.
کلمات دیگر: