رمض
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
رمض. [ رَ م َ ] ( ع مص ) گرم شدن روز. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). سخت گرم شدن روز. ( از منتهی الارب ). شدت یافتن حرارت روز. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغه ). || سوختن پای از گرمای زمین. ( تاج المصادر بیهقی ). سوخته شدن پای از گرمی زمین. ( زوزنی ). سوختن پای کسی از گرمی زمین داغ. ( از اقرب الموارد ). سوختن پای کسی از گرمی زمین سخت گرم. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سخت تافتن گرمای آفتاب بر ریگ و جز آن. ( از منتهی الارب ). شدید شدن تابش آفتاب بر ریگ. ( از اقرب الموارد ). شدت یافتن تابش و حرارت آفتاب بر زمین. ( از متن اللغه ). || به گرما چریدن گوسپند و سوختن درون و ریشناک شدن جگر و بیمار گردیدن وی از آن. ( از منتهی الارب ). چریدن گوسفند در شدت گرما و زخم شدن جگر او. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغه ). || سوختن سپل فصال از گرمی زمین تفسیده. و در حدیث آمده : صلوة الاوابین اذا رمضت الفصال من الضحی ؛ ای اذا وجد الفصیل حرالشمس من الرمضاء؛ یعنی صلوة ضحی این وقت است. ( از منتهی الارب ). رسیدن گرمی تافته بر بچه شتر و سوختن سمهای وی. و این وقت نماز ظهر است. ( از متن اللغه ). || گرما زدن کسی را و بازگشتن از بادیه به آبادی و شهر. ( از متن اللغه ). || رمض صائم ؛ سخت شدن گرمی درون روزه دار. ( از متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) شدت تابش آفتاب بر ریگ و جز آن. ( از متن اللغة ). گرمی سنگ ازشدت حرارت آفتاب. || شدت گرما. ( از لسان العرب ). || سوزش خشم. ( از متن اللغه ) ( از اقرب الموارد ). || بارانی که قبل از پاییز ببارد. ( از متن اللغه ). بارانی که قبل از پاییز ببارد و زمین حرارت سوزانی پیدا کند. ( از اقرب الموارد ).
رمض . [ رَ ] (ع مص ) پیکان در میان دوسنگ نهادن و بدان کوفتن تا تنک گردد. (تاج المصادر بیهقی ). گذاشتن سرنیزه و پیکان را میان دو سنگ املس و کوفتن آن تا نازک گردد. (از اقرب الموارد). تیز کردن پیکان را در میان دو سنگ هموار. (از ناظم الاطباء). || گوسفند راشکم کفانیده با پوست آن در مغاکی بر سنگریزه های تفسیده زیر خاکستر گرم پختن . (از منتهی الارب ). شقه کردن گوسفند را با پوست و افکندن آن بر روی سنگ تفتیده وریختن خاکستر گرم بر روی آن تا بپزد. (از اقرب الموارد). || چرانیدن گوسفندان و رمه را در زمین داغ و خوابانیدن آنها را در آن . (از متن اللغه ).
رمض . [ رَ م َ ] (ع مص ) گرم شدن روز. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). سخت گرم شدن روز. (از منتهی الارب ). شدت یافتن حرارت روز. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ). || سوختن پای از گرمای زمین . (تاج المصادر بیهقی ). سوخته شدن پای از گرمی زمین . (زوزنی ). سوختن پای کسی از گرمی زمین داغ . (از اقرب الموارد). سوختن پای کسی از گرمی زمین سخت گرم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || سخت تافتن گرمای آفتاب بر ریگ و جز آن . (از منتهی الارب ). شدید شدن تابش آفتاب بر ریگ . (از اقرب الموارد). شدت یافتن تابش و حرارت آفتاب بر زمین . (از متن اللغه ). || به گرما چریدن گوسپند و سوختن درون و ریشناک شدن جگر و بیمار گردیدن وی از آن . (از منتهی الارب ). چریدن گوسفند در شدت گرما و زخم شدن جگر او. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ). || سوختن سپل فصال از گرمی زمین تفسیده . و در حدیث آمده : صلوة الاوابین اذا رمضت الفصال من الضحی ؛ ای اذا وجد الفصیل حرالشمس من الرمضاء؛ یعنی صلوة ضحی این وقت است . (از منتهی الارب ). رسیدن گرمی تافته بر بچه شتر و سوختن سمهای وی . و این وقت نماز ظهر است . (از متن اللغه ). || گرما زدن کسی را و بازگشتن از بادیه به آبادی و شهر. (از متن اللغه ). || رمض صائم ؛ سخت شدن گرمی درون روزه دار. (از متن اللغة) (ناظم الاطباء). || (اِ) شدت تابش آفتاب بر ریگ و جز آن . (از متن اللغة). گرمی سنگ ازشدت حرارت آفتاب . || شدت گرما. (از لسان العرب ). || سوزش خشم . (از متن اللغه ) (از اقرب الموارد). || بارانی که قبل از پاییز ببارد. (از متن اللغه ). بارانی که قبل از پاییز ببارد و زمین حرارت سوزانی پیدا کند. (از اقرب الموارد).
پیشنهاد کاربران
در بیشتر جاها واژه رمضان را از ریشه رمض و به معنی �گرمای سوزان� دانسته اند، در صورتی که این معنی رمضان است و معنی در گذر زمان و پس از دگرگونی ها و صیقل خوردن ها پدید می آید ولی ریشه آن چیز دیگری است.
رمضان در اربی دگرگون شده واژه پارسی �رمگان� است به معنی هنگام چرای رمه و گوسفندان. در اقرب الموارد که یک واژه نامه اربی به اربی است معنی واژه �رمض� را اینگونه نوشته است:
�چریدن گوسفند در شدت گرما و زخم شدن جگر او�
پس همانگونه که در اینجا گفته شده، واژه رمضان ریشه در واژه پارسی �رمه� به معنی گله و گروهی از گوسفندان دارد که گرما یک معنی فرعی بود که بعدتر به آن افزوده شده.
بر پایه پژوهش های ریشه شناسی همه واژگان سه واجی که با حرف /م/ پایان می یابند، معنی �جم شدن� و �توده شدن� دارند، مانند جم، خم، چم، لم، کم، دم، رم، زم، زوم، تیم، تام و . . . ؛ از این رو واژه �رم� یا �رمه� به معنی جم شدن گروهی از چارپایان یا مردم است و در زبان پارسی پهلوی نیز �رم� به معنی های گروه، گله، جمعیت و مردم به کار رفته است.