کلمه جو
صفحه اصلی

خنبه

فارسی به انگلیسی

silo


فرهنگ معین

(خُ بِ ) (اِ. ) ۱ - خم بزرگ . ۲ - گودال یا چهاردیواری که در آن غله ریزند.

لغت نامه دهخدا

( خنبة ) خنبة. [ خ َ ب َ ] ( ع اِمص ) تباهی. فساد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خنبة. [ خ َ ن ِ ب َ ] ( ع ص ) باناز. باکرشمه. نرم آواز. ( منتهی الارب ): جاریة خنبة؛ کنیزک با ناز و کرشمه و نرم آواز. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ظبیة خنبة؛ آهوی گردن فرودآرنده نشیننده که نگذارد جای را. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خنبه. [ خ َ ب ِ ] ( اِ ) طاق. || صفه. ( ناظم الاطباء ). || آن باشد که در باغهای انگور در میان رسته تاک جوی بزنند و گودال کنند و خاکهای آن را بر دو کنار آن ریخته کنارها را بلند سازند و از سر بلندی تا سر بلندی دیگر چوبها اندازند تا درخت تاک بر بالای آن پهن شود. ( برهان قاطع ).

خنبه. [ خُم ْ ب ِ ] ( اِ ) خم بزرگ و دراز که در آن غله کنند خواه از گل و سفال باشد یا از چوب. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان قاطع ). انبار خانه بقالان بود جداجدا که چیزی نهند. ( نسخه ای از اسدی ). چهاردیواری باشد که بر شکل چرخشتی سازند از بهر غله. ( صحاح الفرس ) :
پر از میوه کن خانه را تا بدر
پر از دانه کن خنبه را تا بسر.
ابوشکور بلخی.
خراس و آخر و خنبه ببردند
نبود ازچنگشان بس چیز پنهان.
کسائی.
جوال و خنبه من لاش کرد و کیسه خراب.
طیان.
دو چشم سوی خود و دل به خنبه و به جوال.
؟ ( لغت فرس ).
هرچ او گران بخرد ارزان شود
در خنب و خنبه ریگ شود ارزنش.
ناصرخسرو.
ز جودش خلق را باشد لاَّلی
بجای غله در انبار و خنبه.
شمس فخری.
|| قبه. گنبذ. ( ناظم الاطباء ).

خنبه . [ خ َ ب ِ ] (اِ) طاق . || صفه . (ناظم الاطباء). || آن باشد که در باغهای انگور در میان رسته ٔ تاک جوی بزنند و گودال کنند و خاکهای آن را بر دو کنار آن ریخته کنارها را بلند سازند و از سر بلندی تا سر بلندی دیگر چوبها اندازند تا درخت تاک بر بالای آن پهن شود. (برهان قاطع).


خنبه . [ خُم ْ ب ِ ] (اِ) خم بزرگ و دراز که در آن غله کنند خواه از گل و سفال باشد یا از چوب . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). انبار خانه ٔ بقالان بود جداجدا که چیزی نهند. (نسخه ای از اسدی ). چهاردیواری باشد که بر شکل چرخشتی سازند از بهر غله . (صحاح الفرس ) :
پر از میوه کن خانه را تا بدر
پر از دانه کن خنبه را تا بسر.

ابوشکور بلخی .


خراس و آخر و خنبه ببردند
نبود ازچنگشان بس چیز پنهان .

کسائی .


جوال و خنبه ٔ من لاش کرد و کیسه خراب .

طیان .


دو چشم سوی خود و دل به خنبه و به جوال .

؟ (لغت فرس ).


هرچ او گران بخرد ارزان شود
در خنب و خنبه ریگ شود ارزنش .

ناصرخسرو.


ز جودش خلق را باشد لاَّلی
بجای غله در انبار و خنبه .

شمس فخری .


|| قبه . گنبذ. (ناظم الاطباء).

خنبة. [ خ َ ب َ ] (ع اِمص ) تباهی . فساد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


خنبة. [ خ َ ن ِ ب َ ] (ع ص ) باناز. باکرشمه . نرم آواز. (منتهی الارب ): جاریة خنبة؛ کنیزک با ناز و کرشمه و نرم آواز. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) ظبیة خنبة؛ آهوی گردن فرودآرنده ٔ نشیننده که نگذارد جای را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


فرهنگ عمید

خم بزرگ.


کلمات دیگر: